راه نا تمام شهیدان...خاطرات شهدا و رزمندگان...

آخرین زمان حضور:


اطلاعات این موضوع
نگارش: امتیاز:
پسند شده:

تاریخ انتشار: آخرین بروزرسانی: دریافت شده:


بسم الله الرحمن الرحیم...
راه ناتمام شهیدان..
آیا شما مرد این راه هستید؟
بدانیم : |
بسم الله الرحمن الرحیم...
راه ناتمام شهیدان..
آیا شما مرد این راه هستید؟
4 کاربر به خاطر ارسال مفید ترمه از ایشان تشکر کرده اند: firstboy000 (Friday 26 July 13), S.A.HOMAUN (Monday 17 September 12), shamshassan (Friday 21 September 12), ۞خضــــر۞ (Friday 14 September 12)
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی! » از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!
کاربر زیر به خاطر ارسال مفید ترمه از ایشان تشکر کرده است: shamshassan (Friday 09 November 12)
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
مرده و مرده شور
داوود اميريان
اكبر از تو گرد و غبار انفجار خمپارهها دوان دوان طرفم آمد. ترس برم داشت.
فهميدم كه اتفاق ناگواري افتاده. اكبر رسيده و نرسيده نفس نفسزنان گفت:
مجتبي مژدهگاني بده! با تعجب نگاهش كردم. دو تا خمپاره كمي آن طرفتر منفجر
شدند. داد و فرياد فرمانده از پشت بيسيم ميآمد. گوشي را به گوش چسباندم
و گفتم:حاجي امرتان انجام شد. از عقب گفتند كه ماشين تو راهه.
بعد، از اكبر پرسيدم: مژدگاني چي؟
اكبر كه نفسش چاق شده بود، نيشش تا بناگوش باز شد و گفت: بادمجان بم،
چهار چرخش رفت هوا!
قلبم هري پايين ريخت. پس رحيم مجروح شده؟!
اكبر گفت: بچهها دارند ميآورندش. تو راهاند. دم دستت آمبولانس هست كه
ببرش عقب؟
ـ يك ماشين پر از مهمات دارد ميآيد. جان من راست راستي رحيم مجروح شده؟
ـ دروغم چيه؟ الان ميآورندش و ميبيني. چه خوني هم ازش ميرود!
رحيم از نيروهاي قديمي گردان بود. در عملياتهاي زيادي شركت كرده بود، اما تا
آن لحظه حتي يك تركش نخودي هم قسمتش نشده بود و اين شده بود باعث
كنجكاوي همه. در عمليات كربلاي پنج كه دشمن نيم متر به نيم متر منطقه را با
توپ و خمپاره شخم ميزد و حتي پرندگان بيگناه هم تو آن سوز و بريز مجروح و
كشته ميشدند، رحيم تا آخرين لحظه ساق و سلامت تو منطقه چرخيد و آخ
هم نگفت. از آن به بعد پُز ميداد كه من نظر كرده هستم و چشمتان كور كه
چشم نداريد يك معجزه زنده را با آن چشمهاي باباقوريتان ببينيد!
و ما چه قدر حرص ميخورديم. همه لحظهشماري ميكرديم بلايي سرش بيايد
تا كمي دلمان بابت نيش و كنايهاش خنك بشود و حالا آن حادثه اتفاق افتاده بود.
لحظهاي بعد چهار تا از بچهها در حالي كه يك برانكارد را حمل ميكردند از راه
رسيدند. رحيم خوني و نيمهجان تو برانكارد دراز به دراز افتاده بود. همه ميخنديدند!
رحيم گفت: حيف از من كه معجزه بودم و شماها قدرم را ندانستيد.
اكبر گفت: بايد آن تركش به زبانت ميخورد معجزه!
اكبر و بچهها رحيم را كنار خاكريز گذاشتند و هروكركنان رفتند طرف خطمقدم. من
ماندم و رحيم. داشت ناله ميكرد. با چفيه زخمهايش را پانسمان كردم تا خونريزي
نكند. داشت زيرچشمي نگاهم ميكرد. دلم گرفته بود. از شانس خوبش يك
آمبولانس از راه رسيد. پر از مهمات. رانندهاش كه يك جوان ديلاق و لاغرمردني بود
پريد پايين و با هراس گفت: آقا تو را به خدا بياييد كمك. اگر يك تير و تركش به اينها
بخورد واويلا ميشود.
تا چشمش به رحيم افتاد، نالهاي كرد و به آمبولانس تكيه داد. رحيم گفت:
منو با اين ابوطياره ميخواهيد ببريد؟
رفتم طرف آمبولانس و گفتم: پس توقع داشتي بنز سلطنتي برايت بفرستند؟
رو به راننده گفتم: بيا كمك تا زودتر مهماتها را خالي كنيم.
با حالي زار كمكم كرد و با مصيبت و بدبختي جعبههاي مهمات را پاي خاكريز
برديم. داشتيم آخرين جعبه را ميبرديم كه ناغافل يك خمپاره در نزديكيمان منفجر
شد و چند تا تركش به كمر و پاهايم خورد. راننده ميخواست فرار كند كه
جيغ زدم: كجا؟ من خودم يك طوري سوار ميشوم. به اين بنده خدا كمك كن
سوار شود. رفتم و جلو نشستم. با پايين پيراهنم زخمهايم را بستم.
راننده سوار شد. گفتم: پس رحيم كو؟با چشمان گرد شده از وحشت گفت:
عقب گذاشتمش. برويم! و گاز داد. از ترس جانش چنان پدال گاز را فشار ميداد
كه آمبولانس درب و داغان مثل ماشين مسابقه از روي چالهچولهها پرواز ميكرد.
بس كه سرم به سقف خورده بود، داشتم از حال ميرفتم. فرياد زدم: بابا كمي
آهستهتر. چه خبرته؟بنده خدا كه گريهاش گرفته بود گفت: من اصلاً اين كاره
نيستم. راننده قبلي مجروح شد و مرا فرستادند. من بهيارم.
و حسابي گاز داد. خمپاره و توپ در دور و بر جاده منفجر ميشد و تركش بود كه
به بدنه آمبولانس ميخورد. گفتم: فكر رحيم بيچاره باش كه عقب افتاده. سرعتش
را كم كرد و از دريچه به عقب نگاه كرد و جيغ كشيد: پس دوستت چي شد؟
و ترمز كرد. پريدم پايين و رفتم عقب. دو تا در آمبولانس باز و بسته ميشد و خبري
از رحيم نبود! راننده ضعف كرد و نشست روي زمين. با ناراحتي گفتم: چنان
با سرعت آمدي و از چاله چولهها پريدي كه حتماً پرت شده بيرون. بايد برگرديم!
تا آمد حرفي بزند بهاش چشم غره رفتم. ترسيد و پريد پشت فرمان. راه آمده را
دوباره برگشتيم. دو سه كيلومتر جلوتر ديدم يكي وسط جاده افتاده. خودش بود.
آقاي معجزه! از آمبولانس با زحمت پياده شدم. راننده هم پشت سرم آمد. رحيم
بيهوش وسط جاده دراز شده بود. هر چي صداش كردم و به صورتش سيلي زدم
به هوش نيامد. رو به راننده گفتم. مگر بهيار نيستي؟ بيا ببين چهاش شده،
همهاش تقصير توهه! بهيار روي رحيم خم شد و رحيم ناگهان چنان نعرهاي كشيد
كه من يكي بند دلم پاره شد، چه برسد به آن بيچاره. بهيار مادر مرده هم جيغي
كشيد و غش كرد. رحيم نشست و شروع كرد به خنديدن. با ناراحتي گفتم:
تو كي ميخواهي آدم بشوي؟ اين چه كاري بود؟ حالا چطوري به اورژانس
صحرايي برويم؟رحيم كه هنوز ميخنديد گفت: خب با آمبولانس!
ـ من كه رانندگي بلد نيستم. اينم كه غش كرده. خودت بايد زحمتش را بكشي!
ـ اما من كه پاهام...
ـ به جهنم. تا تو باشي مردم را نترساني.
زير بغل رحيم را گرفتم. درد خودم كم بود حالا بايد او را هم تا پشت فرمان
ميرساندم. بعد از رحيم سراغ بهيار غش كرده رفتم. با مصيبت انداختمش عقب
آمبولانس و رو به رحيم گفتم: فقط تو را به جدّت آهسته برو. من هم عقب
مينشينم. پرتمان نكني بيرونها! رحيم خنديد و گفت: يك مثل قديمي ميگويد:
مرده بلند شده مرده شور را ميشويد. اين شده وضعيت حال ما سه نفر!
و آمبولانس را گاز داد!
کاربر زیر به خاطر ارسال مفید ترمه از ایشان تشکر کرده است: shamshassan (Friday 09 November 12)
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
(وجعلنا) را شنیده بود ، اما نمی دانست که آیا آیه است حدیث است یا چیزه دیگر .
تا آن روز که از روی سادگی خودش ، یکی از برادران را پیدا می کند و می پرسد : ((شماها وقتی که با دشمن روبهرو می شوید یا در تیرس او قرار می گیرید چه می گویید که کشته نمی شویدو توپ و تانک آن ها در شما تائثیر نمی کند؟))
او که تا آن موقع آدمی تا این اندازه ناوارد به پستش نخورده بود ، خیلی جدی می گوید: ((البته بیشتر به اخلاص بر می گردد ، والا خود عبارت به تنهایی دردی دوا نمی کند .
وقتی او را سراپا گوش می یابد ، ادامه می دهد که اول بایدوضو داشته باشی ، ثانیا رو به قبله بایستی و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی .
(اللهم ارزقنا ترکشا ریزا بدستنا و پاینا و لا جای حسابنا ، برحمتک یا ارحم الراحمین)
طوری این کلمات را به عربی و از مخرج ادا می کند که او باورش می شود . و با خودش می گوید این ها اگر آیه نباشد احتمالا حدیث است و اما آخرش که فارسی عربی می شود ، شک می کند و به او می گوید : اخوی غریب گیر آوردی؟
کاربر زیر به خاطر ارسال مفید ترمه از ایشان تشکر کرده است: shamshassan (Friday 09 November 12)
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ] [فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]«اهداف صبحــ وصــالـ از ایجاد پایگاه اطلاع رسانی …»
- تقرّب به الله جلّجلاله ، جلب رضایت الهی (انشاءالله اهداف و نیّت هایمان خالص و فقط برای خدا باشد).
- تبيين اهميت و گسترش فرهنگ مقاله نویسی در زمينه توسعه، تبليغ و ترويج معارف قرآن كريم و مذهبی و مهدویت وظهور و... در فضای سایبر
- سربازی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و یاری حضرت در عصر غیبت. آماده سازی شرایط برای ظهور پر نور و سرور حضرت بقیةالله ارواحنا فداه.
- پیگیری مطالبات نائب امام زمان عجل الله فرجه مقام معظم رهبری حفظه الله در موضوعات حق شناسی و دشمن شناسی (باطل شناسی) ، جنگ نرم، مباحث فرهنگی، تمدن سازی اسلامی، سبک زندگی و ...
- کمک به بیداری و بصیرت افزایی جامعه، از طریق شناساندن معارف حقّه اسلام و تشیّع؛ همچنین شناساندن جبهه باطل و توطئه ها و اهداف دشمنان.
- دسته بندی دقیق موضوعات و گردآوری گلچینی از بهترین و مفیدترین مقالات و کتابها و سخنرانی و فیلم و مستند ها و... درباره هریک از موضوعات؛ برای سهولت کار پژوهشی محقّقین و جوانان حقیقت جو.
- همکاری، اتحاد و هماهنگی نیروهای جوان فعال فرهنگی در فضای سایبر، برای پیشرفت همهجانبه و رقم زدن اهداف بلند فرهنگی و معرفتی ماندگار برای ساختن آیندهای روشنتر و بهتر.
- همکاری، اتحاد و هماهنگی نیروهای جوان فعال فرهنگی در فضای اجتماعی، برای پیشرفت همهجانبه و رقم زدن اهداف بلند فرهنگی و معرفتی ماندگار برای ساختن آیندهای روشنتر و بهترو جلوگیری از ترویج فرهنگ بی تفاوتی نسبت به انحرافات فرهنگی واجتماعی در بین مردم عزیزمان.
- فراهم آوردن بستري مناسب براي شكوفايي استعدادهاي جوانان در زمينه استفاده از تكنولوژيهاي جديد در عرصه فعاليتهاي مذهبی
- جلوگیری از ترویج فرهنگ بی تفاوتی نسبت به انحرافات فرهنگی واجتماعی در بین مردم عزیزمان.
همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت. نزدیک عملیات کربلای 5 بود.
این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود.
بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت:نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم! با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و... جز، شهدا بودند. زنده ها هم معلومه شدند. یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته! از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد بودعملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند،جاویدی،حق پرست... و خود عقیقی، من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم ماندهدریغ از یک روزنه کوچک
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جامعقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
سردار شهیدمحمدرضا عقیقی
تولد:16/10/1340شیراز
سمت:مسئول عقیدتی لشکر19 فجر
شهادت:4/10/1365شلمچه عملیات کربلای 5
کاربر زیر به خاطر ارسال مفید ترمه از ایشان تشکر کرده است: shamshassan (Tuesday 09 July 13)
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
همیشه حاضر بود...
هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید...
حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه
مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد...
طرح میداد و برنامه ریزی ستادی میکرد...
اصلا براش مهم نبود که تا دیروز سرهنگ بوده و امروز یه بسیجی ساده است
فقط به خدمت فکر میکرد...
فقط خدمت...
شادی روحشون صلوات...
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
بغض کرده بود. از بس گفته بودند:بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکندو عملیات را لو میدهد شاید هم حق داشتند.
نه اروند با کسی شوخی داشت،نه عراقی ها. اگر عملیات لو میرفت...غواص ها(که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدندفرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد
.
.
.
.
بغض کرده بود . توی گل و لای کنار اروند ، در ساحل فاو دراز کشیده بود.جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.یا کوسه برده بود یا خمپاره...دهانش را هم پر گل کرده بود تا عملیات را لو ندهد
بچه بود... بچه ای بزرگـــــــــــــــــ...
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
بهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر. » گفت « من سرم خیلی شلوغه ، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده. » همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد. یک دفترچه ی یاداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین .
برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم تویش بنویسم یک دفعه به م گفت« ننویسی ها! » جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود. گفتم « مگه چی شده؟ » گفت « اون خودکاری که دستته مال بیت الماله. » گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست. » گفت «نه. »
شهید مهدی باکری
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد. »
شهید مصطفی چمران
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
پاسداری شغل نیست،مقام نیست،حب نفس نیست،پاسداری قبول فرهنگ شهادت است تحت لوای ولایت فقیه... این فرهنگ را خوب حافظ باشید.
آنها را در وصیت نامه اش نوشته بود،سمیه دخترش بود تازه 2 سالش شده بود،پیش از این موقع رفتن به جبهه او را نمی بوسید،اما این بار از وسط راه برگشت،صورت سمیه را بوسید و رفت،دوازده روز نگذشته بود که خبر شهادتش رسید،عملیات کربلای 5 ،گردان امام سجاد (ع) و شلمچه ... همه چیز مهیا بود.
فرمانده شهید:غلامرضا رجبی
سمت:معاون گردان
عروج:23 سالگی..
شهید غلام علی پیچک :
مسئولیت ما , مسئولیت تاریخ است .بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکوم
علی ( ع ) بود به اسم حکومت خمینی ( ره ) که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون
شد
ما از سرنگون شدن نمی ترسیم , از انحراف می ترسیم.
[فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ][فقط کاربران عضو شده میتوانند لینکها را مشاهده کنند ]
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)